بالاخره دندون درآوردی.........
دیروز اومدم دنبالت خونه مامان شهلا و بردمت خونمون تو راه یه خیار دستت بود و هی به لثه هات می کشیدیش طوری که صداش در میومد هی تو فکر بودم که نکنه حین رانندگی یه تیکه بزرگشو بکنی و بپره تو گلوت اما همینکه می خواستم از دستت بگیرم جیغت می رفت هوا تا اینکه یه تیکشو کندی اما خدا رو شکر پشت چراغ قرمز بودم و از تو دهنت درش آوردم بعد از چند دقیقه هم خوابت برد و من با خیال راحت تا خون رانندگی کردم تو راه هم یه سی دی قصه برات رایت کرده بودم که قصه خاله سوسکه کجا میری و حسنی نگو بلا بگو توش بود . شب با بابایی رفتیم باغچه پشت خونه که منو بابایی از همون موقع که اومدیم تو این خونه و تازه ازدواج کرده بودیم خودمون تمام درختای توشو کاشته بودیم ، رفتیم توپتو...
نویسنده :
sara
13:39