کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

کیان نفس مامان باباش

بالاخره دندون درآوردی.........

دیروز اومدم دنبالت خونه مامان شهلا و بردمت خونمون تو راه یه خیار دستت بود و هی به لثه هات می کشیدیش طوری که صداش در میومد هی تو فکر بودم که نکنه حین رانندگی یه تیکه بزرگشو بکنی و بپره تو گلوت اما همینکه می خواستم از دستت بگیرم جیغت می رفت هوا تا اینکه یه تیکشو کندی اما خدا رو شکر پشت چراغ قرمز بودم و از تو دهنت درش آوردم بعد از چند دقیقه هم خوابت برد و من با خیال راحت تا خون رانندگی کردم تو راه هم یه سی دی قصه برات رایت کرده بودم که قصه خاله سوسکه کجا میری و حسنی نگو بلا بگو توش بود . شب با بابایی رفتیم باغچه پشت خونه که منو بابایی از همون موقع که اومدیم تو این خونه و تازه ازدواج کرده بودیم خودمون تمام درختای توشو کاشته بودیم ، رفتیم توپتو...
18 تير 1391

اولین چهار دستو پا رفتن پسر گلم البته رو به جلو.......

دیروز خیلی اتفاق افتاد بعد از اینکه افتادی خوابوندمت یه 3 ساعتی خوابیدی و بعد بابایی از سر کار اومد وخوابید و شما بیدار شدی من برمت تا چندتا عکس خوشکل هنری ازت بگیرم ولی اصلا نگذاشتی و همه عکسا بد شدن و من بی خیال عکس گرفتن شدم و هی نق می زدی رفتیم تو اتاق بابایی بیدار شده بود و شما تا دیدی بیداره شروع کردی به گریه کردن و دستای کوچولوتو سمت بابایی بالا آوردی انگار داشتی از من پیش بابایی شکایت می کردی فکر کنم حسابی اذیتت کرده بودم خیلی بامزه بود. بابایی داشت باهات بازی می کرد و رو تخت رو شکم گذاشته بودت که یهویی رو چهار دست و پات رفتی و هی به پاهات نگاه میکردی و کو چولو کوچولو یکی در میون جلو می آوردیشون و خسته که می شدی پاهاتو رو پنجه می آور...
17 تير 1391

اولین زمین خوردن پسرم..........

دیروز بعد از اینکه رسیدیم خونه شما همچنان خواب بودی منم تا لباسامو در بیارم شما رو رو تخت خودمون گذاشتم یه چند ثانیه غفلت و یه صدای بلند خودن زمین و بعدشم یه جیغ بلند خیلی ترسیدم تا حالا همچین اتفاقی برات نیوفتاده بود اصلا نمی دونم چطوری چرخیده بودی و افتاده بودی خدارو شکر چیزیت نشده بود. آفرین به پسرم محکم و قوی منننننننننن..
14 تير 1391

اولین رانندگی با پسرم..........

دیروز برا اولین بار منو شما باهم رفتیم خونه من اومدم نبالت خونه مامانم و با ماشین رفتیم خونه یه 5 دقیقه ای مشغول اسباب بازیهات بودی که یهو شروع کردی به جیغ زدن از اون جیغایی که من تا به حال ازت نشنیده بودم اولش یکم دستپاچه شدم ولی هی به خودت گفتم نباید بشنوم بالاخره ساکت می شه پشت هر چراغ قرمزی دست بهت می زدم شکلک در می آوردم شاید ساکت بشی ولی بدتر جیغ می زدی و هی سرفه می کردی تااینکه بعد از 10 دقیقه ای شایدم کمتر خوابت برد. برا اولین بار بود که گذاشتم اینقده گریه کنی عزیز دلم ولی چاره ای نبود و حالا به این حرف رسیدم که هیچ بچه ای از گریه کردن نمیمیره.....
14 تير 1391

کیان مامان به روایت تصویر.........

وقتی حدود سه ماه و نیمم بود در تاریخ 15 خرداد 90 منو بابایی و دوستامون رفتیم یاسوج من اولش از مسافرت رفتن می ترسیدم که نکنه شما تو دلم اذیت بشی ولی با دکترم که مشورت کردم گفت مشکلی نیست از 3 ماه گذشته و می تونی بری اما بین راه هر 2 ساعت پیاده شو از ماشی و یه قدمی بزن و به شوهرت بگو با احتیاط رانندگی کنه. تو راه من همش خواب بودم اینو بگم که کلا تو این 9 ماه مخصوصا سه چها ماه اول همش خواب بودم. برا همینم تو مسافرت هر جا می رفتیم من بالشتم دستم بود که تا نشستیم من بخوابم.       ...
13 تير 1391

نتیجه دلتنگی مامان..............

دیروز خیلی دلم برات تنگ شده بود وقتی اومدم خونه عمه مرضیه برده بودت پایین وقتی اومدین در رو که باز کردم گفتم سلام عزیزم پسر خوشکلم اصلا بهم اهمیت ندادی و برگشته بودی هی دستگیره درو نگاه میکردی و هی در و با تعجب نگه می کردی بعد هی من التماست می کردم که نگاهم کنی اما انگار نه انگار همه وسایل دور ورت برا اهمیت پیدا کرده بودن جز مامانت. دلم گرفت ........ اما چه می شه کرد دوست دارم دوست دارم قدر همه دنیا ........... ...
11 تير 1391

6 ماه بعد..........

عزیزم الان از آمدنت کنار ما ٦ ماه و ٢٢ روز می گذره این ٦ ماه خیلی زود گذشت و من دلم برای روزهای اول آمدنت خیلی خیلی تنگ شده . برای لباسای کوچولوت برا پاپوشات که الان دیگه اندازت نیستن و من از تو کمدت جمعشون کردم و الان لباسای جدید تو جایگزین کردم. مامانی حتی دلم برا زور زدنات که هر روز صبح با صداشون از خواب بیدار می شدم و شکم کوچولوتو ماساژ می دادم و حوله گرم روش می گذاشتم تا آروم شه تنگ شده برا اون دست و پای کوچولوت برا اون صورت بی ابروت که الان دیگه ابرو دار دارشده. روزهای اول اومدنت خیلی به من سخت گذشت اما سختیش هم برام شیرین بود ٢٤ ساعته شیر می خوردی و سر سینه من زخم شده بود و وقتی مک می زدی از درد جیغم در میومد. کار من شده بود شیر داد...
10 تير 1391
1